جدول جو
جدول جو

معنی پرده دوز - جستجوی لغت در جدول جو

پرده دوز(اَ بَ)
دوزندۀ پرده
لغت نامه دهخدا
پرده دوز
دوزنده پرده
تصویری از پرده دوز
تصویر پرده دوز
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرده باز
تصویر پرده باز
مطرب، مغنی، نوازنده، کسی که خیمه شب بازی می کند، خیمه شب باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پینه دوز
تصویر پینه دوز
کسی که پیشه اش پینه کردن کفش های پاره و کهنه است، پاره دوز، لاخه دوز، برای مثال گر به غریبی رود از شهر خویش / سختی و محنت نبرد پینه دوز (سعدی - ۱۲۱)، در علم زیست شناسی حشرۀ کوچک سرخ رنگ با چهار بال که دو بال ضخیم آن بر روی دو بال نازک قرار دارد و از شته های درختان تغذیه می کند، کفش دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده دری
تصویر پرده دری
فاش کردن راز کسی و رسوا ساختن او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده دار
تصویر پرده دار
کسی که در قدیم در دربار پادشاهان و بزرگان مراقب بار یافتن اشخاص بوده، حاجب، دربان، برای مثال آن را که عقل و همت و تدبیر و رای نیست / خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست (سعدی - ۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
کسی که پیشه اش پینه زدن به کفش یا جامه است، پینه دوز، لاخه دوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده پوش
تصویر پرده پوش
رازپوش، رازدار، رازنگه دار، برای مثال تو را خامشی ای خداوند هوش / وقار است و نااهل را پرده پوش (سعدی۱ - ۱۵۵)، آنکه جرم و گناه کسی را نادیده بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(سِپَ)
وصله کننده. (ناظم الاطباء) :
گه آسوده در گوشه ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز.
سعدی (بوستان).
، مفلس. محتاج. درویش. فقیر. (از ناظم الاطباء) ، صوفی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَدد)
بمعنی کهنه دوز است یعنی کسی که پارچۀ کهنه و خرقه و امثال آن دوزد. (از صراح اللغات) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(حَ اَ)
آنکه نقده بر جامه دوزد. رجوع به نقده و نقده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ دَ)
هتک. هتک ستر. تهتک. هتاکی. تندید. اذاعۀ سر. مقابل پرده داری، پرده پوشی:
هزار بار بگفتم که راز عشق ترا
نهان کنم نکنم بی دلی و پرده دری.
سوزنی.
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوۀ او پرده دری بود.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
حاجب. (دهار). سادن. خرم باش. دربان. (غیاث اللغات) :
چنین گفت با پرده داران اوی
پرستنده و پایکاران اوی.
فردوسی.
چو خاقان برفت از پس شهریار
عنانش گرفت آن زمان پرده دار.
فردوسی.
بیامد بر سام یل پرده دار
بگفت و بفرمود تا داد بار.
فردوسی.
ز پرده درآمد یکی پرده دار
بنزدیک سالار شدهوشیار.
فردوسی.
که آگه شدی زان سخن شهریار
بدرگاه بر، بود یک پرده دار.
فردوسی.
بشد پرده دار گرامی روان
چنین تا در خانه پهلوان.
فردوسی.
قیصر شرابدارت و چیپال چوبزن
خاقان رکابدارت و فغفور پرده دار.
منوچهری.
پس یک شب در آن روزگار مبارک پس از نماز خفتن پرده داری که اکنون کوتوال قلعۀ بیکاوندست... بیامد. (تاریخ بیهقی). روزی سخت باشکوه بود و حاجبی چند سپاهدار و پرده دار. (تاریخ بیهقی). پرده داری و سپاهداری نزدیک اریارق رفتند. (تاریخ بیهقی) .این مقدار شنیده ام (عبدوس) که یکروز بسرای حسنک شده بود (بوسهل) بروزگار وزارتش پیاده و بدراعه، پرده داری بر وی استخفاف کرده بود و وی را بینداخته. (تاریخ بیهقی). یکشب... پرده داری... بیامد و مرا که عبدالغفارم بخواند و چون وی آمدی بخواندن من، مقرر گشتی که به مهمی مرا خوانده می آید، ساخته برفتم با پرده دار. (تاریخ بیهقی).
فروهشت مر پرده را پرده دار
ببوسید پس نامه را شهریار.
شمسی (یوسف وزلیخا).
پرده دارا تو یکی درشو و احوال ببین
تا چگونه ست بهش هست که دلها درواست.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 29).
پردۀ شب درگهت را پرده گشتی
گر اجازت یافتی از پرده دارت.
انوری.
هر که را عون حق حصار شود
عنکبوتیش پرده دار شود.
سنائی.
مرغان بر در بپای عنقا در خلوه جای
فاخته با پرده دار گرم شده در عتاب.
خاقانی.
رحمت میر بار جلال اوست و عزت پرده دار کمال او. (راحهالصدور راوندی).
هزار محنت و خواری تحمل افتد بیش
کمینه ناخوشی پرده دار و حاجب بار.
کمال اسماعیل.
آنجا که عقل و همت و تدبیر و رای نیست
خوش گفت پرده دار که کس در سرای نیست.
سعدی.
هر که را زهد پرده دار شود
محرم وحی کردگار شود.
اوحدی.
مغنی از آن پرده نقشی بیار
بیین تا چه گفت از درون پرده دار.
حافظ.
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست.
حافظ.
چو پرده دار به شمشیر میزند همه را
کسی مقیم حریم حرم نخواهد ماند.
حافظ.
، ستار. (دهار). پرده پوش. سرپوش. سرنگاهدار. سرنگهدار. رازدار. امین. مقابل پرده در:
زآنکه آنرا که آرزو طلب است
پرده در روز و پرده دار شب است.
سنائی.
بپای پردگیان را بغرچگان مگذار
که پرده دار نباشد که پرده در نبود.
سوزنی.
دو همجنس دیرینۀ هم قلم
نباید فرستاد یکجا بهم
چه دانی که همدست گردند و یار
یکی دزد گردد دگر پرده دار.
سعدی.
- پرده دار فلک، کنایه از ماه است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَل ل)
ساتر. ستار. (دهار). سرپوش. رازدار. امین. سرّ نگاهدار. مقابل پرده در:
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
سوزنی.
ترا خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش.
سعدی.
تو بینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
سعدی.
بپوشیدن ستر درویش کوش
که سترخدایت بود پرده پوش.
سعدی.
بمن دار گفت ای جوانمرد گوش
که دانم جوانمرد را پرده پوش.
سعدی.
برآورده مردم ز بیرون خروش
تو با بنده در پرده و پرده پوش.
سعدی.
خموشی پرده پوش راز آمد
نه مانند سخن غماز آمد.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(اَ کا)
لعبت باز و خیال باز. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پیشۀ آنکس که پرده دوز است. دکّان پرده دوز
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
پاره دوز. آنکه کفشهای دریده رادرپی کند. که کفشهای کهنه را اصلاح کند. آنکه بر کفشهای دریده رقعه دوزد. کسی که پارچه بر کفش و جامه و خرقه و امثال آن دوزد. (غیاث). رقعه دوز:
آن پسر پینه دوز شب همه شب تا بروز
بانگ زند چون خروز، ینگی پاپوچ کیمده وار؟
مولوی.
اگر پادشا هست و گر پینه دوز
چو خسبند گردد شب هر دو روز.
سعدی.
گر بغریب رود از ملک (شهر) خویش
محنت و سختی نبرد پنبه دوز.
سعدی.
در دلم از پنبه دوزی بود زخم بیشمار
بخیۀ او زخم پنهان مرا کرد آشکار.
سیفی (از آنندراج).
، قسمی حشرۀ خرد چون نیم کره ای با رنگی سرخ و خالهای سیاه از رشتۀقاب بالان. جانوری خرد که آنرا کفشدوز نیز گویند. کفش دوزک
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پینه دوز. لخت دوز. لاخه دوز. پینه گر. وصله گر:
ما پادشاه پاره و رشوت نبوده ایم
بل پاره دوز خرقۀ دلهای پاره ایم.
مولوی.
گر بغریبی رود از شهر خویش
سختی و محنت نبرد پاره دوز
ور بخرابی فتد از مملکت
گرسنه خسبد ملک نیمروز.
سعدی.
و بیشتر بمعنی در پی نهندۀ کفش دریده و پاره باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقده دوز
تصویر نقده دوز
آنکه نقده را روی پارچه های گرانبها دوزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دار
تصویر پرده دار
حاجب، دربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دوزی
تصویر پرده دوزی
پیشه آن کس که پرده دوز است، دکان پرده دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
آنکه کفشها را وصله کند پینه دوز لاخه دوز وصله گر، تن پرست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه دوز
تصویر خرقه دوز
وصله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده ساز
تصویر پرده ساز
آنکه شغل وی ساختن و تهیه پرده است، ظاهر ساز مزبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دری
تصویر پرده دری
افشا سر هتک هتاکی ستر مقابل پرده داری پرده پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده پوش
تصویر پرده پوش
امین، سر پوش، راز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده باز
تصویر پرده باز
مطرب، نوازنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنبه دوز
تصویر پنبه دوز
کسی که پارچه کهنه و خرقه و امثال آن دوزد کهنه دوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پینه دوز
تصویر پینه دوز
آنکه کفشهای پاره را اصلاح کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده دار
تصویر پرده دار
دربان، حاجب، کسی که در قدیم در دربار پادشاهان مسئول بار دادن بود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پینه دوز
تصویر پینه دوز
حشره کوچکی که بر پشت سرخ رنگ آن خال های سفید دارد، روی درخت زندگی می کند و از شته آن تغذیه می کند. کفش دوزک هم گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پینه دوز
تصویر پینه دوز
پاره دوز، کسی که کفش های کهنه و پاره را می دوزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرده باز
تصویر پرده باز
نوازنده، مطرب، کسی که خیمه شب بازی می کند، کنایه از حیله گر، مکار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاره دوز
تصویر پاره دوز
پینه دوز، تن پرست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرده دار
تصویر پرده دار
آغاجی
فرهنگ واژه فارسی سره